هوا سردست ...
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ...
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته ست!
هوا سردست اما من ...
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ...
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم ...
به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا...
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
لیلا مومن پور