عشق در واژه نمیگنجد و معنا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
هرکسی دربدر خانهی لیلا نشود
دیر اگر راه بیفتیم به یوسف نرسیم
سر بازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است
لطف تو شامل ما یا بشود یا نشود
من فقط روبروی گنبد تو خم شدهام
کمرم غیر در خانهی تو تا نشود
هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود
بین زوار که باشم کرمت بیشتر است
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود
امن تر از حرمت نیست همان بهتر که
کودک گم شده در صحن تو، پیدا نشود
دردهایم به تو نزدیکترم کرده طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود
بهتر از این که کسی لحظهی پابوسی تو
نفس آخر خود را بکشد پا نشود
طوری افتاده گره بر دل بیتاب دخیل
که بجز دست تو با دست کسی وا نشود
لحظهی واشدن سفرهی حاجات شنید
هر که از جانب تو پاسخ الا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت
عاشقی با اگر و شاید و اما... نشود ؟