میخواستم شیرین بنویسم ...نشد ...
از غم فراق یار بنویسم ... نشد...
میخواستم گرم بگیرم با کلمات...
شاید طلوع دوبارهٔ شعر شوند ...نشد...
میخواستم از گل آفتابگردان بنویسم ...نشد...
میخواستم از باران بنویسم ...نشد ...
میخواستم از تلخی روزگار بنویسم ...نشد...
میخواستم ای دردانه خدای مهربانم! از تو بنویسم ...نشد ...
میخواستم از شبی گرم در چلهٔ تابستان بنویسم ...نشد ...
میخواستم از نقطهٔ کور بنویسم ... نشد...
میخواستم تلخ شوم ٰسنگ شوم ٰ...نشد...
میخواستم از یار بنویسم ...نشد...
میخواستم از تو بنویسم ...نشد...
نشد ... چون نخواست ....
گفت: فراموشش کنم...
گفت: تلخ شوم... ٰسنگ شوم... بیرحم شوم ...
گفت: مدفونش کنم ٰ...خاکستر کنم یادش را ...
گناه از من نیست ...
خودش برید ...خودش دوخت ...
خودش گفت!!!
زهرا محدثی (گیلانی)
پاسختون هم جالب بود.