ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا

ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا


جای «بنشین» و «بفرما» «بتمرگی» گفتند

ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا


«تو» نگفتیم و «شمایی» نشنیدیم هنوز

ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا


دل سپردیم به آن «دال» سر دشمن و دوست

دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا


چه «چراها» که شنیدیم و ندانیم چرا

ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا