چیزهایی که فکر می‌کنم، حس می‌کنم و درک می‌کنم

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۱۸ ق.ظ مصطفی سبیلو
برای خودم و دلتنگیم

برای خودم و دلتنگیم

عشق آهنگ غریبی دارد

مثل آهنگ غریب دل من

مثل آهنگ غریب همه منتظران

مثل شب مثل سکوت

مثل رنگ سفر خاطره‌ها


شب دراز است و حقیقت بیدار

من به فکر شب آخر هستم


من اگر راه نیابم ز بیراهه روم

یا اگر راه نباشد پرواز

عشق من رنگ عجیبی دارد

رنگ دلخواه دلم بی‌رنگی است

اشک من را همه پنجره‌ها می‌بینند

مستی‌ام را همه آینه‌ها می‌فهمند


شب دراز است و صداقت بیدار

من به فکر شب آخر هستم


چشمه‌ها رو به حقیقت جاریست

من پریشانم و از دست خودم دلگیرم

دل من شوق تماشا دارد

پشت هر پنجره‌ای رو به زمان می‌نگرم

چشم دل منتظر آمدنت

دست من نیست که من غمگینم


شب دراز است و محبت بیدار

من به فکر شب آخر هستم


داوود رزاقی راد (کویر)

۰۱ آبان ۹۳ ، ۰۸:۱۸ ۱ نظر
مصطفی سبیلو
دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۸ ق.ظ مصطفی سبیلو
ما گشته‌ایم؟؟

ما گشته‌ایم؟؟

در پشت چهارچوب شکسته دری،

کسی خطی نوشته بود:

ما گشته‌ایم نگرد نیست،


ما گشته‌ایم نگرد نیست سزاوار مرد نیست

ما را تمام لذت هستی به جست‌وجوست....


گفتند یافت می نشود گشته‌ایم ما

گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست ...

۲۸ مهر ۹۳ ، ۰۹:۵۸ ۱ نظر
مصطفی سبیلو
جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۶ ب.ظ مصطفی سبیلو
لذّت عشق به این حس بلاتکلیفی است؟!...

لذّت عشق به این حس بلاتکلیفی است؟!...

عشق در واژه نمی‌گنجد و معنا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود


شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

هرکسی دربدر خانه‌ی لیلا نشود


دیر اگر راه بیفتیم به یوسف نرسیم

سر بازار که او منتظر ما نشود


لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است

لطف تو شامل ما یا بشود یا نشود


من فقط روبروی گنبد تو خم شده‌ام

کمرم غیر در خانه‌ی تو تا نشود


هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود


بین زوار که باشم کرمت بیشتر است

قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود


 امن تر از حرمت نیست همان بهتر که

کودک گم شده در صحن تو، پیدا نشود


دردهایم به تو نزدیک‌ترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود


بهتر از این که کسی لحظه‌ی پابوسی تو

نفس آخر خود را بکشد پا نشود


طوری افتاده گره بر دل بیتاب دخیل

که بجز دست تو با دست کسی وا نشود


لحظه‌ی واشدن سفره‌ی حاجات شنید

هر که از جانب تو  پاسخ الا نشود


آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت

عاشقی با اگر و شاید و اما... نشود ؟

۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۹:۵۶ ۰ نظر
مصطفی سبیلو

دست خط دل

۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۳:۴۱ ۲ نظر
مصطفی سبیلو
چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۸ ب.ظ مصطفی سبیلو
هر که این آتش ندارد ...

هر که این آتش ندارد ...

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟


می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟


آنکه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد


خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد


قیصر امین پور

۰۹ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۸ ۱ نظر
مصطفی سبیلو