کاش باران بودم
و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه است
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را
روز نو در راه است..
کاش باران بودم
و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم
پاک کن پنجره از دلتنگی
که هوا دلخواه است
گوش کن باران را
که پیامی دارد
دست از غم بردار
زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را
روز نو در راه است..
هوا سردست ...
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ...
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته ست!
هوا سردست اما من ...
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ...
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم ...
به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا...
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
لیلا مومن پور
آنه...
تکرار غریبانهی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشمهایت در پشت پردههای مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظهلحظههای مبهم کودکیت,
از تنهایی معصومانهی دستهایت
آیا میدانی که در هجوم دردها و غمهایت و در گیرودار ملالآور دوران زندگیات حقیقت زلالی دریاچهی نقرهای نهفته بود؟
آنه...
اکنون آمدهام تا دستهایت را به پنجهی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانیها به پرواز درآیی
و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست
در انتظار تو......
دنیا اگه تاریک شد
دستای فانوسو بگیر
با من بیا با من بیا
چیزی نمونده از مسیر
سرما و سوز برف رو
آهسته پشت سر بذار
امروز وقت خواب نیست
ما باهمیم طاقت بیار
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوشنسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همهشب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
عشق تو سرنوشت من خاک درت بهشت من
مهر رخت سرشت من راحت من رضای تو
دلق گدای عشق را گنج بود در آستین
زود به سلطنت رسد هر که بود گدای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور هماند
این همه نقش میزنم از جهت رضای تو
شور شراب و سوز عشق آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوشکلام شد مرغ سخنسرای تو