نه کسی منتظر است...
نه کسی چشمبهراه...
نه خیال گذر از کوچهٔ ما دارد ماه...
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...
نه کسی منتظر است...
نه کسی چشمبهراه...
نه خیال گذر از کوچهٔ ما دارد ماه...
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...
میخواستم شیرین بنویسم ...نشد ...
از غم فراق یار بنویسم ... نشد...
میخواستم گرم بگیرم با کلمات...
شاید طلوع دوبارهٔ شعر شوند ...نشد...
میخواستم از گل آفتابگردان بنویسم ...نشد...
میخواستم از باران بنویسم ...نشد ...
میخواستم از تلخی روزگار بنویسم ...نشد...
میخواستم ای دردانه خدای مهربانم! از تو بنویسم ...نشد ...
میخواستم از شبی گرم در چلهٔ تابستان بنویسم ...نشد ...
میخواستم از نقطهٔ کور بنویسم ... نشد...
میخواستم تلخ شوم ٰسنگ شوم ٰ...نشد...
میخواستم از یار بنویسم ...نشد...
میخواستم از تو بنویسم ...نشد...
نشد ... چون نخواست ....
گفت: فراموشش کنم...
گفت: تلخ شوم... ٰسنگ شوم... بیرحم شوم ...
گفت: مدفونش کنم ٰ...خاکستر کنم یادش را ...
گناه از من نیست ...
خودش برید ...خودش دوخت ...
خودش گفت!!!
زهرا محدثی (گیلانی)
خواب دیدم نیستی
تعبیر آمد میرسی
هرچه من دیوانه بودم ابن سیرین بیشتر
مدعی گفت: نبین آنچه نباید بینی
گفتمش: چَشم، دگر شاهد منکر نشوم
گفت: نشنو، دو سه تا پنبه به گوشم کردم
گفتمش: کور شوم بنده اگر کر نشوم
گفت: قفلی به دهانت زن و هیچ مگو
بستم آن را که دگر مرتکب شر نشوم
گفت: خود را به نفهمی بزن و هیچ ندان
گفتم: این امر محال است، میسّر نشود
کور و کر میشوم و لال، ولیکن اخوی
گرچه هالو شدهام، لیک دگر خر نشوم