چیزهایی که فکر می‌کنم، حس می‌کنم و درک می‌کنم

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

خوب بد زشت

چند روزی بود از یکی از دوستام هیچ خبری نبود
امروز همراه یه خانومی اومد. تو دست جفتشون هم یه حلقه بود. روز میلاد حضرت رسول عقدشون بود.
خیلی خوشحال بودم برای دوستم.
ولی دل خودم خیلی بعدش گرفت.
دلم میخواست شب میلاد حضرت رسول مراسم خواستگاریم باشه.
نشد


۱۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۲۳ ۲ نظر
مصطفی سبیلو
شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ مصطفی سبیلو
تفاوت خوشی و رضایت :

تفاوت خوشی و رضایت :

یکی از دوستان خوبم یک مطلب زیبا و تامل انگیز رو به اشتراک گذاشته بود.

عیناً اینجا قرار میدم. خیلی قابل تامله:


«خوشی» حالی است که زود می آید و زود می رود. «رضایت» مقامی است که دیر می آید و دیرمی پاید. «خوشی» دست می دهد، یعنی عاطفه ای انفعالی است. «رضایت» را اما باید به دست آورد، یعنی بودنی فعالانه است. انسان خوش، لزوماً از خودش و زندگی اش راضی نیست. می خندد، اما تهِ خنده اش طعم گس ملال و افسردگی است. «خوشی» اندوه را می زداید، اما ملال و افسردگی را نه. «رضایت» اما گاه ته رنگ اندوه دارد. انسان راضی همیشه شاد نیست، اما ملول و افسرده هم نیست. «خوشی» واکنش عاطفی ماست نسبت به حضور «لذّت». «رضایت» اما نوع بودن ماست در حضور «معنا». «لذّت» های زندگی خوشی می آورد، «معنا»ی زندگی رضایت. از بدی های روزگار ما این است که بیشترمان از رضایت به خوشی بسنده کرده ایم.


دکتر آرش نراقی

پی نوشت: عکسی که برای این موضوع انتخاب کردم، کاملاً مرتبط هست!

۰۵ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر
مصطفی سبیلو

دوست دارم ...

دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم

گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم ...


هی بگویم که تو را دوست ندارم اما

یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم ...


بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را کندی 

مشتی از نقل به کیفِ سفرت بگذارم ...


بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بکنی ..

رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم ...


بشنوی غم زده ام باز بیایی سمتم

دستِ خود را ببرم بر کمرت بگذارم ‌...


غرقِ آغوش توام ، بنده غلط کردم اگر

دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم ...

۰۴ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۶ ۳ نظر
مصطفی سبیلو
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ مصطفی سبیلو
سرش بره قولش نمیره

سرش بره قولش نمیره

یلدا تموم شد

قول یه چیز خوشمزه رو گرفته بودم واسه یلدا!

ولی خب ...

قولش یاد رفت

یاد این شعر اقتادم:


روی دستش " پسرش " رفت ولی " قولش نَه "

نیزه‌ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه "


این چه خورشید غریبی است که با حال نزار

پای " نعش قمرش " رفت ولی " قولش نَه "


شیر مردی که در آن واقعه " هفتادودو " بار

دست غم بر " کمرش " رفت ولی " قولش نَه "


هر کجا می‌نگری  " نام حسین است و حسین "

ای دمش گرم " سرش " رفت ولی " قولش نَه "

۰۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۵ ۱ نظر
مصطفی سبیلو