آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی!
نامهای خیس به دستم برسانی بروی!
در -سلام-تو-خداحافظی-ات-پیدا-بود...
قصدت این بود از اول که نمانی بروی.
خواستی جاذبهات را به رخ من بکشی
شاخهٔ سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوهٔ فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود اینکه به جان لب برسانی بروی!
بس نبود اینهمه دیوانهٔ ماهت بودم؟!
دلت -آمد-که-مرا-سر-بدوانی-بروی؟
جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه دانی بروی...
چشـم -آتــــش!
مـــــــژه -رگبــار!
دو -ابرو-مـاشــه!
باید اینگونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش