مدعی گفت: نبین آنچه نباید بینی
گفتمش: چَشم، دگر شاهد منکر نشوم


گفت: نشنو، دو سه تا پنبه به گوشم کردم
گفتمش: کور شوم بنده اگر کر نشوم


گفت: قفلی به دهانت زن و هیچ مگو
بستم آن را که دگر مرتکب شر نشوم


گفت: خود را به نفهمی بزن و هیچ ندان
گفتم: این امر محال است، میسّر نشود


کور و کر می‌شوم و لال، ولیکن اخوی
گرچه هالو شده‌ام، لیک دگر خر نشوم


هالو