چیزهایی که فکر می‌کنم، حس می‌کنم و درک می‌کنم

خدا وقتی نخواهد

خدا وقتی نخواهد

عمر دنیا سر نخواهد شد،

گلوی خشک صحرایی

به باران تر نخواهد شد،

و تا وقتی نخواهد

برگی از کاجی نمی‌افتد...

و باغی

از هجوم داس‌ها

پرپر نخواهد شد،

خدا وقتی نخواهد

دانه‌ای کوچک‌تر از باران،

گلی بالارونده مثل نیلوفر

نخواهد شد...

و کرم کوچکی ...پروانه‌ای زیبا نخواهد شد...

 

خدا وقتی بخواهد

غیرممکن می‌شود ممکن...

ولی وقتی نخواهد

واقعاً دیگر نخواهد شد...

۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۹ ۲ نظر
مصطفی سبیلو

واژه سه جرفی

صادق هدایت

... توی یک جمع نشسته بودم بی‌حوصله بودم. مجله‌ای برداشتم ورق زدم، مداد لای آن را برداشتم همین‌که توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت: بلند بگو

گفتم یک واژهٔ سه حرفیه، از همه‌چیز برتر است.

ادامه مطلب...
۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۹ ۱ نظر
مصطفی سبیلو

مرد یعنی

مرد یعنی ناز هستی در وجود

مرد یعنی یک فرشته در سجود

مرد یعنی یک بغل آسودگی

مرد یعنی پاکی از آلودگی

مرد یعنی هدیهٔ زن از خدا

مرد یعنی همدم و یک هم‌صدا

مرد یعنی عشق و هستی، زندگی

مرد یعنی یک جهان پایندگی

مرد یعنی اردیبهشت، فصل بهار

مرد یعنی زندگی در لاله‌زار

مرد یعنی عاشقی، دلدادگی

مرد یعنی راستی و سادگی

مرد یعنی عاطفه، مهر و وفا

مرد یعنی معدن نور و صفا

مرد یعنی راز، محرم، یک رفیق

مرد یعنی یار یکدل، یک شفیق

مرد یعنی پدر مردان مرد

مرد یعنی همدم دوران درد

مرد یعنی حس خوش، حس عجیب

مرد یعنی بوستانی پر نصیب

مرد یعنی باغ‌های آرزو

مرد یعنی نعمتی در پیش رو

مرد یعنی بندهٔ خوب خدا

مرد یعنی نیمی از زن‌ها جدا

مرد یعنی همسری خوب و شفیق

مرد یعنی بهترین یار و رفیق

مرد یعنی انفجار نورها

مرد یعنی نغمهٔ روح و روان

مرد یعنی ساز موسیقی جان

مرد یعنی مرهم هر خستگی

مرد یعنی بهترین وابستگی

۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۱۸ ۳ نظر
مصطفی سبیلو

نامه‌ی خیس

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی!

نامه‌ای خیس به دستم برسانی بروی!

 در -سلام-تو-خداحافظی-ات-پیدا-بود...

قصدت این بود از اول که نمانی بروی.

خواستی جاذبه‌ات را به رخ من بکشی

شاخهٔ سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوهٔ فنجان که به آن لب نزدی

تلخ بود این‌که به جان لب برسانی بروی!

بس نبود این‌همه دیوانهٔ ماهت بودم؟!

 دلت -آمد-که-مرا-سر-بدوانی-بروی؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود

خواستی عین قضات همه دانی بروی...

 چشـم -آتــــش!

 مـــــــژه -رگبــار!

 دو -ابرو-مـاشــه!

باید این‌گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش

۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۹ ۳ نظر
مصطفی سبیلو

از پس پنجره‌

از پس پنجره‌ای باز تو را دیدم من

کنج هر گوشه آواز تو را دیدم من


گاه در شورش ماهور گهی در رگ شور

گاه در سلمک و شهناز تو را دیدم من

ادامه مطلب...
۱۵ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۳۸ ۳ نظر
مصطفی سبیلو